قصه چهار دست و پا رفتن من





وبلاگم قالبش عوض شد آخه رو قبلی بیشتر میشد عکس گذاشت تا مطلب ، خیلی مختصر میشد راجع به عکسها توضیحاتی نوشت اما از این به بعد خاطره مینویسیم
پریروز مامان متوجه شد که من خیلی آرومم و صدام در نمیاد (آخه وقتی دارم تلویزیون میبینم سرو صدا در میارم و هیجان نشون میدم) اومد دید من که تازه چند روزه یکم چهار دست و پا میرم خودمو کشوندم تا لبه فرش و رسیدم به سرامیک خنک و دارم زمین و ملچ ملوچ مثل بستنی لیس میزنم برق از سرش پرید!!!! منو از رو زمین کند و نگام کرد نمیدونست بخنده یا عصبانی شه آخه من که کثیف و تمیز فعلا برام فرقی نمیکنه دعوا و سرزنش و... که نداریم پس بهتره فقط با یه خنده این خاطره رو به حافظش و به این وبلاگ بسپره این یکیش دومیش هم همین پریشب بود آخه میدونید از وقتی چهار دست و پا میرم کارهای بیشتری هم از دستم برمیاد میتونم خودم هرجا میخوام برم قبلا فقط هرچی دورو برم میذاشتن و میتونستم بردارم و بازی کنم اما الان خودم دست به کار میشم شب که مامان داشت منو میخوابوند دید من دیگه چشام داره میره یعنی تقریبا بسته شده و خودش خوابش برد وقتی از خواب پرید که صدای هن هن کردن منو شنید یهو پرید دید من چهاردست و پا آمدم تا دو قدم اونورتر رو زمین یه دستمال کاغذی پیدا کردم و دارم میخورم مامان خیلی ترسیده بود که نکنه من دستمالو قورت داده باشم یخورده منو بازرسی کردودید همه چیز عادی و لبخند رو لبمه پستونک و گذاشت تو دهنم و به پشت گذاشت که بخوابم یدفعه دید دارم عق میزنم و چشام گرد شده بلندم کردو چند تا زد پشتم که یدفعه کلی شیر بالا آوردم و چند تا سرفه پشتش که کلی مامان و از یه لحظه چرت زدنش پشیمون کرد بعد گرفتن خوابیدم اینم یه درس عبرت که تو خونه ای که بچه چهار دست و پارو داره دستمال رو زمین نباشه
2 Responses
  1. ناشناس Says:

    اين عكسش واقعا معركست. قربون اون لپهات..


  2. Ben Says:

    مرسی ناشناس به زودی لپهام آب خواهد شد پس این عکس برای همیشه معرکه میمونه